به قول یکی از دوستان، ما به مُرداد پر از حادثه عادت داریم...!!!
24 مرداد ماه نیز برای همیشه در خاطرمان ثبت شد...
...
..
.
لَکَ الحَمد
به قول یکی از دوستان، ما به مُرداد پر از حادثه عادت داریم...!!!
24 مرداد ماه نیز برای همیشه در خاطرمان ثبت شد...
...
..
.
لَکَ الحَمد
حکایت ما حکایت حُرّ است؛ سر درگمیم. در جو بدیها گرفتار شدیم؛ ذاتمان بد نیست، جانمان بد نیست؛ امام را دوست داریم.
حکایت ما حکایت حُرّ است؛ فکر نمیکردیم مخالفت ما، گناه ما، کار را به اینجا میکشد که شمشیرهای ناجوانمردانة غیبت امام را احاطه میکند.
حکایت ما حکایت حُرّ است؛ فکر نمیکردیم گناه ما، ما را به جنگ با ولی خدا میکشاند. به انکار و یا مخالفت عملی با او و دستورهای او.
حکایت ما حکایت حُرّ است؛ فکر نمیکردیم که من و کوتاهیهای من هم میتواند مانع حرکت او گردد و یا باعث غم و اندوه او و همراهان و همدلانش.
و حکایت ما حکایت حُرّ است؛ خدا میداند پشیمانیم!
حکایت ما حکایت حُرّ است؛ به ارزیابی رسیدهایم. چه کنیم؟ ولی خدا را همراه شویم یا یزید و ابنزیاد شهوات و نفسْمان را؟ کمی حریت و آزادگی میخواهد.
حکایت ما حکایت حُرّ است؛ به نتیجه رسیدهایم عذر تقصیر به محضر امام خود بیاوریم و از خود او مدد بخواهیم. به دامن او متوسل شویم و از ساحت مقدس او عذرخواهی کنیم که طبیب است و درد حُرّ را میداند.
حکایت ما حکایت حُرّ است و زبان ما همان مطلب (هزاران چو ما بی سر و پایی فدای یک موی حر) که «هَلْ لِی مِنْ تَوْبَةٍ، آیا مرا هم راهی به درگاهت هست؟» آیا چو منی را هم به محضرت پناهی هست؟
حکایت ما حکایت حُرّ است؛ راهها را رفتهایم و خستهایم؛ از سپهسالاری شیطان خستهایم. از سربازی و فرمانروایی جنود شیطان خستهایم. نوکری امام را برگزیدهایم.
حکایت ما حکایت حُرّ است؛ بین جهنم و بهشت انتخاب میکنیم و به یقین بهشت را بر میگزینیم.
حکایت ما حکایت حُرّ است؛ نیامدهایم فقط اشک خود را به امام عرضه کنیم که قرنها بسیاری گریستهاند و عُمرِ سعدها گریستند و هتک حرمت کردند و خیمهها آتش زدند و سرها به نیزه بردند.
حکایت ما حکایت حُرّ است، که اشکمان را با سوار بر مرکب یاری شدن و بیعت و جانفشانی برای ولی خدا گره زدیم. شاید کمی از بار شرمندگیمان بکاهد. شاید خجالت فراموشی و از یاد بردن آقا را کم کند.
حکایت ما حکایت حُرّ است؛ سر در گریبانیم. چهره گریانیم. با عمق وجود پشیمانیم.
حکایت ما حکایت حُرّ است؛ خسته، نادم و پشیمان. میتواند امام نپذیردمان، که ما دلش را به درد آوردهایم. میتواند ردّمان کند؛ اما حکایت او حکایت امام است و حکایت ما حکایت حر.
و ای کاش حکایت ما، حکایت حُرّ بود؛ مردانه گذشته را جبران میکردیم. امام را یاری و جان فدایش میکردیم.
و ای کاش حکایت ما، حکایت حُرّ بود؛ محبت و دعای امام شاملمان میشد، سرمان را به زانو میگرفت و منزلتی به عظمت حُرّ مییافتیم که البته کسی به - حُرّ و دیگران- نخواهد رسید. عظمت یاران امام حسین
و ای کاش حکایت ما، حکایت حُرّ بود، عاقبت او بخیر شد و ما هنوز در میانه راه و امتحانات فراوان.
نکته ای رو یکی از دوستان (یکی از اساتید) بهم متذکر شدن که چون احساس کردم این موضوع برای بقیه دوستان نیز ممکنه که پیش اومده باشه قصد دارم توضیحش بدم...
عنوان وبلاگم رو گذاشته بودم "بلالِ اَلکَن" و این دوستمون بهم متذکر شدن که گویا یکی از فرماندهان شورشی و مفتی در سوریه نام خود را همچین اسمی قرار داده! رفتم تحقیق کردم و دیدم که متاسفانه درسته و البته خدا رو صد هزار مرتبه شکر که به درگ هم واصل شده(به امید به درک واصل شدن همه این دشمنان اسلام و امام زمان(عج)).
حالا نکته ای که من می خوام بگم اینجاست، که بنده این اسم رو از متن زیر(پ.ن1) انتخاب کردم ولی به همون دلیلی که میگن: به هر طریقی که شده از دشمنان قسم خورده اسلام و امام زمان(عج) باید برائت جست و خود را علیه آنان نشان داد، من هم این اسم رو تغییر دادم و نام دیگری رو انتخاب کردم.
حق یارتون
پ.ن1: من همان شبان عاشقم، سینه چاک و ساکت و غریب، بی تکلف و رها،در خراب دشت های دور، درپی تو می دوم ساده و صبور... من همان بلالِ اَلکَنم، در تلفظ تو ناتوان...
پ.ن2: از آقای م.ش.ف! نیز تشکرات وافره را به خاطره این تذکر به موقع به، به جا می آورم!!!
در تاریخ آمده است, هرگاه دو گروه در حال نبرد بودند و ماه های حرام سرمی رسید, دو طرفِ جنگ، به واسطه ماه حرام دست از جنگ می کشیدند و صبر می کردند تا ماه حرام بگذرد.
در این فاصله, پرچمی قرمز رنگ بر فراز خیمه فرمانده لشکر برمی افراشتند به نشانه اینکه هنوز جنگ تمام نشده است و باید صبر کرد تا ماه حرام بگذرد...
بر فراز گنبد امام حسین (ع)، اهتزاز پرچم سرخ رنگ، تداعی کننده یک پیام است...
بگذار این سال های حرام بگذرد...
...
..
.
با کوله باری از عدالت؛
او خواهد آمد...
بدنم خسته...گنهم سنگین... ره طولانی... چه کنم یارب؟!
دل آلوده... شده از وحشت... یم طوفانی... چه کنم یارب؟!
زه سیه کاری... شده روزم چون... شب ظلمانی... چه کنم یارب؟!
تویی از حال دل من آگاه، بک یا الله، بک یا الله....
بک یاالله، بک یاالله، بک یاالله، بک یاالله....
به رسول الله و آن خونی که روان شد از رخ نکویش
به علی و گریه ی شبها و دل خون و ناله ی یاهویش
به همان زهرا که در خانه سپر مولا شده بازویش
به تن صد پاره ی ثارالله، بک یاالله، بک یاالله.....
بک یاالله، بک یاالله، بک یاالله، بک یاالله....
...
..
.
التماس دعای فراوان
گرچه خسته ام گرچه دلشکسته ام باز هم گشوده ام درى به روى انتظار تا بگویمت هنوز هم به آن صداى آشنا امید بسته ام.
اى تو صاحب زمان! اى تو صاحب زمین! دل جدا ز یاد تو آشیانه اى خراب وبى صفاست یاد سبز وروح بخش تو یاد لطف بى نهایت خداست کوچه باغ سینه ام اى گل محمدى به عطر نامت آشناست آنکه در پى تو نیست کیست؟ آنکه بى بهانه تو زنده است در کجاست؟
اى کرامت وجود! باد غربتى که مى وزد به کوچه هاى بى تو بوى مرگ مى دهد بوى خستگى فسردگى کوچه ها در انتظار یک نسیم روح بخش یک پیام آشنا ودلنواز سینه را گشوده اند. کوچه هاى ما همیشه عاشق تو بوده اند.
اى کبوتر دلم هوایى محبتت! سینه ام آشناى نعمت غم است گر هزار کوه غم رسد هنوز هم کم است از درون سینه ام ناله هاى مرغ خسته اى به گوش مى رسد. بالهاى زخمى ام نیازمند مرهم است.
صبحگاه جمعه ها آفتاب یاد تو ز (ندبه)هاى ما طلوع مى کند. آنکه شب پس از دعا با سرود اشتیاق ونغمه امید با دلى سفید خواب رفته است روز را به شوق دیدنت شروع مى کند اى تو معنى امید وآرزو! اى براى انتظار عاشقانه آبرو! عشقهاى پاک در میان خنده ها وگریه هاى عاشقان پیش عصمت الهى ات خضوع مى کند.
اى بهانه اى براى زیستن! اشتیاق همچو سبزه بهاره هر طرف دمیده است. جمکران جلوه اى از انتظار وشوق ماست اى بهار جاودان اى بهار آفرین ما در انتظار مقدم توییم اى امید آخرین!
اى عزیز دل پناه شیعیان اى فروغ جاودان! سایه بلند نام ویاد تو از سر وسراى عاشقان بیقرار کم مباد قامت بلند شوق جز بر آستان پرشکوه انتظار خم مباد.