قنبرِ مولا...

به خدا قسم تو می آمدی اگر اعمالمان همچون حرف هایمان اینقدر زیبا بود...

قنبرِ مولا...

به خدا قسم تو می آمدی اگر اعمالمان همچون حرف هایمان اینقدر زیبا بود...

قنبرِ مولا...

بچه هاے کوچک با دست و پایشان بازی مے کنند
ولے دلشان مرتــّب است
و همراهشان است .

اما بزرگ ها دست و پایشان خیلے منظّــم است
ولے دلشان بازے مے کند
و همراهشان نیست .

حاج محمد اسماعیل دولابی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حکایت او» ثبت شده است

۲۰
مرداد

عذر تقصیر به ساحت مقدس آقا...

 

قرار نیست خود را تبرئه کنیم و نواقص خود را نبینیم. ما در طی قرن‌ها امام را بر صحرای خشکِ  غیبت خیمه‌نشین کردیم؛ منظورم این نیست که امام در وادی‌ای خیمه زده‌اند مانند داستان‌ها و حکایات طرح شده، نه، ما امام را به وادی غیر ذی‌زرعی که یادی از او نمی‌شود رها کرده‌ایم. وادی‌ای که قرن‌ها فراموشی، غربت و تنهایی همراه و همنشین اوست. یادی از او نمی‌کنیم یا اگر از او یادی داریم هزاران دلیل و اما و اگر و هدف غیر از او، وجود ما را گرفته است.

حکایت ما حکایت حُرّ است، که راه بر مسیر هدایت امام بسته‌ایم. امیال ما و سر به فرمانی ما برای یزیدهای نفس‌مان، لشکر جانمان را مقابل امام و مسیر هدایت و اهداف او قرار داده است. ما در خودخواهی‌های خود گرفتاریم. مانعِ ظهور، ماییم! قلب‌های ما بر گناه بی‌رحمی و دریدن مال و آبروی دیگران مجتمع شده است، نه بر محبت و یاری و اطاعت امام.

حکایت ما حکایت حُرّ است؛ با امام نماز می‌خوانیم؛ عشق او را در دل مخفی داریم، اما شمشیر هم بسته‌ایم اهل و عیال  امام با دیدن ما هراسانند و نگران؛ ما غم و اندوه از چهرة ولی خدا نزدوده‌ایم.

حکایت ما حکایت حُرّ است؛ تأنی و درنگ ما در یاری امام، دیر آمدن و یاری کردن ما از امام، هزاران لشکر هجمه و حمله و توهین و شبهه و فیلم و...  بر علیه امام فراهم آورده است.

حکایت ما حکایت حُرّ است، می‌پنداشتیم مأموریم و معذور؛ می‌پنداشتیم نمی‌توانیم نفسْ‌مان را اطاعت نکنیم. نهیب امام را دیر فهمیدیم که « لَا أَفْلَحَ قَوْمٌ اشْتَرَوْا مَرْضَاةَ الْمَخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخَالِق، به سعادت نمی‌رسند آنانی که برای راضی ساختن این و آن، خدا را ناراحت می‌کنند.»

 

و حکایت ما، حکایت حُرّ است؛ خدا هم می‌داند امام را دوست داریم.

  • مهدی دوست محمدیان