قنبرِ مولا...

به خدا قسم تو می آمدی اگر اعمالمان همچون حرف هایمان اینقدر زیبا بود...

قنبرِ مولا...

به خدا قسم تو می آمدی اگر اعمالمان همچون حرف هایمان اینقدر زیبا بود...

قنبرِ مولا...

بچه هاے کوچک با دست و پایشان بازی مے کنند
ولے دلشان مرتــّب است
و همراهشان است .

اما بزرگ ها دست و پایشان خیلے منظّــم است
ولے دلشان بازے مے کند
و همراهشان نیست .

حاج محمد اسماعیل دولابی

۲۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

۲۱
مرداد

حکایت ما حکایت حُرّ است؛ سر درگمیم. در جو بدی‌ها گرفتار شدیم؛ ذاتمان بد نیست، جانمان بد نیست؛ امام را دوست داریم.

حکایت ما حکایت حُرّ است؛ فکر نمی‌کردیم مخالفت ما، گناه ما، کار را به اینجا می‌کشد که شمشیر‌های ناجوانمردانة غیبت امام را احاطه می‌کند.

حکایت ما حکایت حُرّ است؛ فکر نمی‌کردیم گناه ما، ما را به جنگ با ولی خدا می‌کشاند. به انکار و یا مخالفت عملی با او و دستورهای او.

حکایت ما حکایت حُرّ است؛ فکر نمی‌کردیم که من و کوتاهی‌های من هم می‌تواند مانع حرکت او گردد و یا باعث غم و اندوه او و همراهان و همدلانش.

 

و حکایت ما حکایت حُرّ است؛ خدا می‌داند پشیمانیم!

حکایت ما حکایت حُرّ است؛ به ارزیابی رسیده‌ایم. چه کنیم؟ ولی خدا را همراه شویم یا یزید و ابن‌زیاد شهوات و نفسْ‌مان را؟ کمی حریت و آزادگی می‌خواهد.

حکایت ما حکایت حُرّ است؛ به نتیجه رسیده‌ایم عذر تقصیر به محضر امام خود بیاوریم و از خود او مدد بخواهیم. به دامن او متوسل شویم و از ساحت مقدس او عذرخواهی کنیم که طبیب است و درد حُرّ را می‌داند.

حکایت ما حکایت حُرّ است و زبان ما همان مطلب (هزاران چو ما بی سر و پایی فدای یک موی حر) که «هَلْ لِی مِنْ تَوْبَةٍ، آیا مرا هم راهی به درگاهت هست؟» آیا چو منی را هم به محضرت پناهی هست؟

حکایت ما حکایت حُرّ است؛ راه‌ها را رفته‌ایم و خسته‌ایم؛ از سپهسالاری شیطان خسته‌ایم. از سربازی و فرمانروایی جنود شیطان خسته‌ایم. نوکری امام را برگزیده‌ایم.

حکایت ما حکایت حُرّ است؛ بین جهنم و بهشت انتخاب می‌کنیم و به یقین بهشت را بر می‌گزینیم.

حکایت ما حکایت حُرّ است؛ نیامده‌ایم فقط اشک خود را به امام عرضه کنیم که قرن‌ها بسیاری گریسته‌اند و عُمرِ سعد‌ها گریستند و هتک حرمت کردند و خیمه‌ها آتش زدند و سرها به نیزه بردند.

حکایت ما حکایت حُرّ است، که اشکمان را با سوار بر مرکب یاری شدن و بیعت و جان‌فشانی برای ولی خدا گره زدیم. شاید کمی از بار شرمندگی‌مان بکاهد. شاید خجالت فراموشی و از یاد بردن آقا را کم کند.

حکایت ما حکایت حُرّ است؛ سر در گریبانیم. چهره گریانیم. با عمق وجود پشیمانیم.

حکایت ما حکایت حُرّ است؛ خسته، نادم و پشیمان. می‌تواند امام نپذیردمان، که ما دلش را به درد آورده‌ایم. می‌تواند ردّمان کند؛ اما حکایت او حکایت امام است و حکایت ما حکایت حر.

 

و ای کاش حکایت ما، حکایت حُرّ بود؛ مردانه گذشته را جبران می‌کردیم. امام را یاری و جان فدایش می‌کردیم.

و ای کاش حکایت ما، حکایت حُرّ بود؛ محبت و دعای امام شاملمان می‌شد، سرمان را به زانو می‌گرفت و منزلتی به عظمت حُرّ می‌یافتیم که البته کسی به  - حُرّ و دیگران- نخواهد رسید. عظمت یاران امام حسین

و ای کاش حکایت ما، حکایت حُرّ بود، عاقبت او بخیر شد و ما هنوز در میانه راه و امتحانات فراوان.

  • مهدی دوست محمدیان
۲۰
مرداد

عذر تقصیر به ساحت مقدس آقا...

 

قرار نیست خود را تبرئه کنیم و نواقص خود را نبینیم. ما در طی قرن‌ها امام را بر صحرای خشکِ  غیبت خیمه‌نشین کردیم؛ منظورم این نیست که امام در وادی‌ای خیمه زده‌اند مانند داستان‌ها و حکایات طرح شده، نه، ما امام را به وادی غیر ذی‌زرعی که یادی از او نمی‌شود رها کرده‌ایم. وادی‌ای که قرن‌ها فراموشی، غربت و تنهایی همراه و همنشین اوست. یادی از او نمی‌کنیم یا اگر از او یادی داریم هزاران دلیل و اما و اگر و هدف غیر از او، وجود ما را گرفته است.

حکایت ما حکایت حُرّ است، که راه بر مسیر هدایت امام بسته‌ایم. امیال ما و سر به فرمانی ما برای یزیدهای نفس‌مان، لشکر جانمان را مقابل امام و مسیر هدایت و اهداف او قرار داده است. ما در خودخواهی‌های خود گرفتاریم. مانعِ ظهور، ماییم! قلب‌های ما بر گناه بی‌رحمی و دریدن مال و آبروی دیگران مجتمع شده است، نه بر محبت و یاری و اطاعت امام.

حکایت ما حکایت حُرّ است؛ با امام نماز می‌خوانیم؛ عشق او را در دل مخفی داریم، اما شمشیر هم بسته‌ایم اهل و عیال  امام با دیدن ما هراسانند و نگران؛ ما غم و اندوه از چهرة ولی خدا نزدوده‌ایم.

حکایت ما حکایت حُرّ است؛ تأنی و درنگ ما در یاری امام، دیر آمدن و یاری کردن ما از امام، هزاران لشکر هجمه و حمله و توهین و شبهه و فیلم و...  بر علیه امام فراهم آورده است.

حکایت ما حکایت حُرّ است، می‌پنداشتیم مأموریم و معذور؛ می‌پنداشتیم نمی‌توانیم نفسْ‌مان را اطاعت نکنیم. نهیب امام را دیر فهمیدیم که « لَا أَفْلَحَ قَوْمٌ اشْتَرَوْا مَرْضَاةَ الْمَخْلُوقِ بِسَخَطِ الْخَالِق، به سعادت نمی‌رسند آنانی که برای راضی ساختن این و آن، خدا را ناراحت می‌کنند.»

 

و حکایت ما، حکایت حُرّ است؛ خدا هم می‌داند امام را دوست داریم.

  • مهدی دوست محمدیان
۱۷
مرداد



ای  عاشقان،  ای  عاشقان  دل را چراغانی کنید

ای  می فروشان شهر  را،  انگور  مهمانی   کنید

معشوق من بگشوده در، روی  گدای  خانه اش

تا سر کشم من جرعه ای از ساغر و پیمانه اش

.

.

.

عید سعید فطر بر همگی مبارک



  • مهدی دوست محمدیان
۱۷
مرداد





چیست دلچسب ترین نعمت این شهرالله                     یک سحر وقت اذان، صحن اباعبّدلله

  • مهدی دوست محمدیان
۱۶
مرداد

نکته ای رو یکی از دوستان (یکی از اساتید) بهم متذکر شدن که چون احساس کردم این موضوع برای بقیه دوستان نیز ممکنه که پیش اومده باشه قصد دارم توضیحش بدم...

عنوان وبلاگم رو گذاشته بودم "بلالِ اَلکَن" و  این دوستمون بهم متذکر شدن که گویا یکی از فرماندهان شورشی و مفتی در سوریه نام خود را همچین اسمی قرار داده! رفتم تحقیق کردم و دیدم که متاسفانه درسته و البته خدا رو صد هزار مرتبه شکر که به درگ هم واصل شده(به امید به درک واصل شدن همه این دشمنان اسلام و امام زمان(عج)).

حالا نکته ای که من می خوام بگم اینجاست، که بنده این اسم رو از متن زیر(پ.ن1) انتخاب کردم ولی به همون دلیلی که میگن: به هر طریقی که شده از دشمنان قسم خورده اسلام و امام زمان(عج) باید برائت جست و خود را علیه آنان نشان داد، من هم این اسم رو تغییر دادم و نام دیگری رو انتخاب کردم.

حق یارتون

پ.ن1: من همان شبان عاشقم، سینه چاک و ساکت و غریب، بی تکلف و رها،در خراب دشت های دور، درپی تو می دوم ساده و صبور... من همان بلالِ اَلکَنم، در تلفظ تو ناتوان...

پ.ن2: از آقای م.ش.ف!  نیز تشکرات وافره را به خاطره این تذکر به موقع به، به جا می آورم!!!


  • مهدی دوست محمدیان
۱۵
مرداد

اسلام آمریکایی ، امام (ع) را مردود نمی شمارد، او را بزرگ و ارزشمند می داند. در این تفکر، او فرزند رسول خداست، صاحب مقام والاست، مدحش واجب است و اینک خداوند او را برای محفوظ ماندن از شر دشمنان از نظر غایب ساخته و لذا راه انتفاع از ایشان «مسدود» است. ظهورش به خواست الهی است و در «گروی رفتار ما نیست». شناخت او واجب است. مشخصات فردی، سال تولد، طول عمر، نسب فرزندان، مسکن، سیرت و صورت حضرت، مواریث ایشان، ویژگی های جسمی و مشخصات فردی و خانوادگی شان را می توان شناخت. در اوقاتی که مربوطه به آن حضرت است برای ظهورشان می توان دعا کرد و در غیبت ایشان تنها انتظار کشید و صرفاً با دعا و ندبه ظهورشان را درخواست نمود. وقایع مربوط به ایشان در دوران غیبت صغری و کبری را  می توان دانست، نواب ایشان را می توان شناخت و در هر سال نیمه شعبان با برگزاری جشن ها و مراسم ویژه از مقام ایشان تجلیل به عمل آورد، اما با چه کیفیتی، این موضوع مورد بحث ما است.


بر اساس این منظر ظهور هنگامی خواهد بود که ظلم و جور جهان را پر کند، لذا شوریدن علیه ظلم و جور جایگاهی ندارد و از آن جا که خداوند ، خود یک شبه امر ظهور را فراهم می آورد، زمینه سازی برای ظهور نیز معنایی ندارد، چرا که رفتار در چنین حدی برای مسلمان لازم نیست و تنها انتظار است که او را از زمره پیامبران و صدیقان و صالحان قرار خواهد داد! گویی که پیامبران و خوبان گذشته نیز همچون انسان های منفعل، در امور جامعه ناتوان و ناکارآمد بوده و به انتظار ساکن بسنده کرده اند.


در بررسی تفکر اسلام آمریکایی، نسبت به شناخت امام (ع) در می یابیم که حرکت کردن و به حرکت کشاندن جامعه، زمینه سازی و تمهید برای ظهور معنایی ندارد. در این تفکر، امام (ع) در حد یک خاطره در ذهن مسلمین وجود دارد که گاهی مشکلات مالی و یا درمانی آن ها را حل می کند. در این فرهنگ، به علت عدم دسترسی به امام (ع) ، تبعیت از هدایت الهی معنایی ندارد، وظیفه مسلمین  تنها دعا کردن است و سکوت و رضایت در مقابل ظلم و جور، به امید مصلحی که خواهد آمد و البته زمان آن را نیز تنها خدا می داند و بس! چنین تفکری در اعلی ترین حد خویش، امام را تنها، شخصیتی برا تقدیس و احترام و تحسین می داند. در چنین فرهنگی ، به لحاظ درد و رنجی که به دلیل نبودن امام (ع) بر مسلمین رسیده است، شعر های احساسی – و نه سخنان تبیینی و تحلیلی در موضوع چگونگی پایان دوره غیبت- همراه با آه و ناله فراوان از دوری حضرت، فراوان دیده می شود.


با تأمّل در آن چه گذشت در می یابیم که برداشت های این چنینی از اسلام، اصولاً به حرکت منجر نمی شود. این گونه تفکرات نسبت به مهدویت ، هیچ گاه برای منافع افراد جبهه باطل یعنی آمریکا و دیگر قدرتمندان جهانی ضرری ندارد و بلکه در برخی موارد، توجیه کننده فعل آنها نیز می باشد، لذا صرف «توصیف کردنِ شناسنامه ای امام زمان عج» ، رفتاری است که در زمره رفتارهای اسلام آمریکایی محسوب می گردد و نه اسلام ناب محمدی (ص).

حال بحث اصلی در اینجاست که ما چقدر درگیر این اسلام ساختگی شده ایم؟!! با کمی تامل در خصوص این سوال می توان در یافت که متاسفانه قشر عظیمی از مردم حتی در همین کشور خودمان ایران نگاهشان به مهدویت و امام زمان و ظور و ولایت امام زمان(عج) همانی است که سردمداران آمریکایی آن را می پسندند و به دنبال آن هستند.

البته اسلام آمریکایی در خیلی از موارد دیگر از جمله حجاب، عفاف، مسائل خانوادگی و زناشویی، روابط محرم و نامحرم و ... نیز کار کرده که در صورت امکان در آینده به آنها نیز خواهم پرداخت. ولی مسئله اصلی مهدویت و ولایت است که بر روی آن سرمایه گذاری زیادی نیز انجام شده. وظیفه ما در این برهه از زمان این است که روشهای مقابله با این دیدگاه را در جهت روشنگری مسلمانان به کارگیریم تا به امید خدا ظهور آقا امام زمان(عج) از طریق دیدگاه اسلام ناب محمدی محقق گردد.

در راستای همین موضوع سعی می کنم تا در پست های آینده مطالبی در مورد مقابله با دیدگاه اسلام آمریکایی ارائه کنم.

درنهایت، بسیار علاقه مندم تا در مورد این موضوع با دوستان همفکری و تبادل نظر داشته باشم؛ پس هرفردی هر نظری دارد لطفا دریغ نکنید، شاید بابی باشد جهت تسهیل در ظهور حضرتش...

   باید از خویش بپرسیم که چرا حجت حق                       خیمه را امن تر از خانه ما می داند؟

  • مهدی دوست محمدیان
۱۳
مرداد

در تاریخ آمده است, هرگاه دو گروه در حال نبرد بودند و ماه های حرام سرمی رسید, دو طرفِ جنگ، به واسطه ماه حرام دست از جنگ می کشیدند و صبر می کردند تا ماه حرام بگذرد.

در این فاصله, پرچمی قرمز رنگ بر فراز خیمه فرمانده لشکر برمی افراشتند به نشانه اینکه هنوز جنگ تمام نشده است و باید صبر کرد تا ماه حرام بگذرد...


بر فراز گنبد امام حسین (ع)، اهتزاز پرچم سرخ رنگ، تداعی کننده یک پیام است...

                                                بگذار این سال های حرام بگذرد...

...

..

.

با کوله باری از عدالت؛

او خواهد آمد...

  • مهدی دوست محمدیان
۱۲
مرداد

اوائل روزهای سال 1380 با جمعی از دوستـــان عازم شهر مقدس قـــم شدیم در ایام حضور در قم با محقق بزرگواری آشنا شدیم که در مورد ظهور و نشانه های آن تحقیقات گسترده ای انجام داده بود و با استدلالهای روائی جالب معتقد بود که ظهور بسیار نزدیک است  نکات علمی سخنان ایشان، هر شنونده ای را به تفکر وامیداشت و قضیه فراتر از یک ادعای احساسی و بی بنیان بود تا این که در همان ایام توفیق، یارِ جمع دوستان شد و در صبح یک روز بهاری موفق به حضور در بیت علامه حسن زاده آملی (حفظه الله تعالی) شدیم و از نزدیک این دانشمند گرانقدر را زیارت کردیم داستان چگونگی حضور در محضر ایشان و ساعتی که در خدمت معظم له بودیم خود جریانی شیرین و درس آموز است که وقت مستقلی برای بیان میخواهد که در این مقاله مختصر نمی گنجد.

اما آنچه باعث شد آن جلسه برای این حقیر به یاد ماندنی و سرنوشت ساز شود مطرح شدن ماجرای تحقیق برادر محققمان درمورد ماجرای ظهور ونشانه های آن بود آن طلبه فاضل به تفصیل موضوع را برای حضرت علامه شرح دادند و ایشان با ادب و حوصله مثال زدنی به دقت به سخنان ایشان گوش دادند همه دوستان حاضر در جلسه لحظه شماری میکردند تا عکس العمل علامه حسن زاده را در قبال مسائل مطرح شده مشاهده کنند بعد از پایان سخنان برادر بزرگوار، استاد لحظه ای تامل کردند و سپس با خنده شیرین و معنا داری به جمع نگاه کرده و با آن لهجه شیرین فرمودند خلاصه عرائض حضرات این است که میخواهید بفرمایید که ظهور حضرت نزدیک است؟ با تایید دوستان ایشان فرمودند:

اگر بــــگویم ظــــهور اتفـــاق افتـــــاده چه؟

همه جا خوردیم. اصلا انتظار چنین مطلبی را از ایشان نداشتیم همه مات و متحیر این سخن ایشان بودیم و نمیدانستیم چه بگوییم؛

علامه که متوجه تحیر جمع شده بود با بیانی حکیمانه این گونه مطلب را توضیح دادند برای توضیح مطلب باید مثالی بیان شود پرودگار متعال قواعد عالم ملکوت را نظیر و شبیه قواعد عالم ملک قرار داده و عالم تکوین را منطبق با عالم تشریع خلق کرده تا بشر با پی بردن به اسرار و قواعد عالم ملک و تکوین، پی به اسرار ملکوت و تشریع ببرد و از این هماهنگی و شباهت حکمتهایی  استفاده کند یکی از این قواعد مسلم و عمومی طبیعت، تدریجی بودن تحولات میباشد فی المثل حرکت وضعی زمین و در پی آن طلوع و غروب خورشید یک فرایند تدریجی است اگر خورشید به یک باره در آسمان زندگی مادی و طبیعی طلوع یا غروب کند در روند حیات اختلال ایجاد میشود و هیچ موجود زنده ای قادر به تطبیق خود با تغییر وضعیت نور در میدان حیات نخواهد بود و نظم زندگی به هم می ریزد.

خورشید باید به تدریج غروب و طلوع کند تا موجوداتِ تحت تاثیر خورشید بتوانند خود را با تغییرِ رخ داده تطبیق کرده و حیات به چرخه ی نظم خود ادامه دهد نظیر همین اتفاق نیز در حیات معنوی و ملکوتی بشر، در حال، اتفاق افتاده است.

علامه بزرگوار در توضیح این مطلب فرمودند :

 امام معصوم، خورشید آسمان حیات معنوی بشر است و طلوع و غروب ایشان در صحنه حیات بشر تابع قواعدی شبیه قواعد طبیعی خورشید است اگر مقوله غیبت و ظهور حضرت بطور دفعی و بدون هیچ زمینه ای واقع شود، مسلما جوامع بشری تاب این تحول شدید را نخواهد داشت.

بدین علت حکمت الهی مقتضی  تدریجی بودن این اتفاق عظیم است با بررسی تاریخ حیات با برکت حضرت در میابیم که این اتفاق درمورد غیبت حضرت واقع شده است غیر از اینکه حیات سه امام همام قبل از امام عصر(عج) تقریبا به حالت غیبت بوده و نوعی تمرین برای شیعیان برای زندگی مومنانه بدون ارتباط فیزیکی با امام بود.

غیبت حضرت به دو مرحله غیبت صغری و کبــــــری تقسیم میشود مرحله غیبت صغری به مثابه آماده کردن مردم برای غیبت اصلی و طــــــولانی حضرت بوده است.

همین حکمت در دوران ظهور حضرت هم رعایت خواهد شد بشری که در طول صد ها سال در دل ظلمت زندگیِ بدون حاکمیت فرهنگ توحیـــــدی-ولایــــــی نشو و نما پیدا کرده ظرفیت تحمل ناگهانی نور وجودی که به تعبیر قرآن زمین را اشراق میکند "اشرقت الارض بنور ربها..." را ندارد لذا باید واسطه در این بین وجود داشته باشد بدین معنا که مجالی برای تجلی نور ایشان در وسعت های محدود بوجود آید، که مردم بتوانند خود را برای حضور آن مقام رفیع آماده کنند.

سپس آن عارف روشن ضمیر تاملی کرده و با قاطعیت، جملاتی فرمودند که باعث شد جمع حاضر به وجد آمده و طوفانی از شادی و سرور در دل و جان حضار پدید آید؛

و آن از این قرار بود :

 قرائن و شواهد نشان می دهد انقــــلاب اســـلامی و نــــظام مقـــــدس جمهـــــوری اســـــلامی ایران ظهور صغرای حضرت بقیه الله الاعظم

و بین الطلوعین حکومت جهانی امام زمان ارواحنا فداه می باشد.

آنگاه این مژده بزرگ را بیان مثال هایی شرح دادند ایشان فرمودند:

مثلا این مراسمات عبادی و معنوی را ببینید

روزی در همین شهر قم، اگر چند طلبه بصورت انفرادی و با هزینه شخصی چند روزی اعتکاف میکردند، میگفتیم الحمد الله معنویت در حوزه پیشرفت کرده ولی اکنون میبینیم چند هفته قبل از ایام اعتکاف شاهد جوانانی هستیم که چندین شبانه روز و در سخت ترین شرایط و با کم ترین امکانات در مساجد و حرمها معتکف میشوند و عمده هدف خود را خود سازی برای آمادگی ظهور اعلام میکنند مگر در ایام رژیم گذشته عموم مردم از معارف اهل بیت و ادعیه ایشان اینقدر اطلاع داشتند!؟

 در روز عرفه در غیر صحرای عرفه شاید خواصی پیدا میشدند که دعای عرفه سید الشهدا را با آن مضامین بلند و عرشی را قرائت میکردند؛ اما اکنون چه؟ از ظهر تا عصر عرفه، مساجد ، حرمها و خیابانهای اطراف و رسانه ها بسیج می شوند تا میلیونها انسان اعم از نوجوان و جوان و پیر و زن و مرد و عامی و عالم در کنار هم نشسته و با ناله و تضرع، این دعای به این حجم را قرائت می کنند ،

اینها فرج امام زمان نیست، پس چیست؟


زمانی بر این ملت گذشت که حتی در میان خواص کمتر کسی پیدا میشد که بتواند قرآن را از روی مصحف، به درستی قرائت کند

تا چه رسد به درک معانی و معارف قرآن

اما اکنون میبینیم که درسراسر کشور دهها هزار حافظ و قاری قرآن تربیت شده اند که بدنبال درک حقائق قرآن و عمل به آنها هستند ،

آیا اینها جلوه های ظهور نیست؟ 

نمـــاز جمـــعه ها، راهپیـــمایی ها، جهـــادها و شهــــادت ها، احیـــاء مهـــدیه ها و جمـــکران، اقـــــبال مردم به دعـــــای ندبــــه و...
همه و همه نشان از یک خیزش عظیم و تحولی بی سابقه در تاریخ تشیع و همه جلوه هایی از ظهور صغری است
 
انقـــــلاب اســـــلامی ایـــــران
ظهـــــور برنــــامه ای، شخصیـــــتی و حقــــوقی حضرت مهـــــــدی موعـــــود(عج) بوده و
 
ظهــور جهانی و اصلی حضرت، ظهـــور شخصی و حقیـــقی ایشــان میباشد
هر کس هر کاری میخواهد در دوران ظهور انجام دهد الان شروع کند
چون وقتش فرا رسیده و زمینه اش از هر جهت آماده است
.

هم اکنون نیز مشاهده می کنیم که با گذشت حدود سی و اندی سال از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، دیگر کشورهای اسلامی نیز از جمله لبنان، بحرین، مصر، تونس ، لیبی و ... این راه را پیش گرفته اند و مشاهده می کنیم مقدمات ظهور نهایی و قطعی امام زمان(عج) در حال شکل گیری می باشد...

به امید آن روز که تیتر خبرهای تمام شبکه های خبری این باشد:

                              نماز جمعه این هفته مکه مکرمه، امامت امام زمان (عج) برگزار خواهد شد

...

..

.

به امید آن روز

  • مهدی دوست محمدیان
۰۹
مرداد

سفره جمع شد. سفره ای که خالی خالی بود. آخرین نفر خرده های نان ته سفره را خورده بود.اما مگر از همان اولی که این سفره پهن شد، در آن چیزی جز کناره های نان که مش حیدر از نمکی خریده بود و ته مانده ماست چکیده که خدیجه- مادر خانواده- از منزل حاج مرتضی (همان جائی که روزها کار می کرد) آورده بود، وجود داشت؟ سفره جمع شد در حالیکه هیچ کدام سیر نشده بودند و مادر بچه ها از همه گرسنه تر...

امروز روز دوازدهمی بود که خدیجه مزد کار کردنش را نگرفته بود. آخر قرار بود تا یک ماه دستمزد کم او را به جای قرضی که به آقا مرتضی داشت، حساب کنند و او امروز هم دست خالی به منزل آمد...

سفره جمع شد و زهرا نگاه رنگ پریده اش را به روی مشق های ناتمامش انداخت...مش حیدر پایش را دراز کرد و متکا را زیر آرنجش گذاشت. همچنان که نگاهش از خدیجه که پتو را روی محمد می کشید عبور می کرد گفت: "زهرا مشق چند گرفتی؟" زهرا می دانست که منظور پدر نمره ی دیکته ی اوست...مدادش را زمین گذاشت، خودش را جمع و جور کرد و آرام گفت:"سیزده". مردد بود که پدر دعوایش می کند یا نه (احتمالاً بستگی به این داشت که امروز وقتی پدر سر گذر ایستاده بود، صاحبکاری او را برای کارگری برده یا نه). ناگهان پدر سرش را به طرف او چرخاند و گفت: "اگر بیست بگیری پلو می خوریم". زهرا حس کرد درست نشنیده است اما پدر ادامه داد: "هروقت بیست شدی بگو خودم برنج می خرم تا ننه درست کنه".

زهرا بی آنکه بداند چه می کند رو به مادر کرد و گفت:"ننه آقاجون راست می گه؟ واسمون پلو می خره که بپزی؟" خدیجه لبخند غم آلودش را از روی پتو به سمت زهرا کشید و گفت:"تو بیست بگیر آقاجون سر قولش هست" کبری تصمیم مهمش را گرفت...آن شب زهرا درحالیکه حیوانات، حسنک را صدا می زدند به خواب رفت...

...معلم دفترهای دیکته را صحیح می کرد. زهرا اگرچه ظاهراً جمع های پای تخته را روی دفتر می نوشت اما زیرچشمی معلم را می پائید. تا اینکه جلد روزنامه ای دفتر زهرا در دست معلم، او را از جا کند:"اجازه اون دفتر ماست!" "هست که هست! خیلی نمرات درخشانی می آوری که خوش خبری می دهی". چند لحظه ای گذشت که معلم با دقت بیشتری روی دفتر خم شد و چند لحظه دیگر گذشت. چیزی روی برگه دفتر نوشته شد و معلم که دفتر را می بست گفت: "نه عجیب است! مثل اینکه اینبار واقعاً حق داشتی خوش خبری بدهی" زهرا بی اجازه به کنار میز معلم دوید دفترش را برداشت و باعجله ورق زد.دستان کوچکش می لرزید"هفده" نه! هفده دیگر برای او ارزش زیادی نداشت. هفده و چهارده و ده و ... همه مثل هم بودند. چون هیچ کدام بیست نبود. آن شب و شب های دیگر هفته باز هم کبری تصمیم گرفت. باز هم کوکب خانم مهمان داشت. باز هم حیوانات حسنک گرسنه و تشنه ماندند...

... معلم دفتر زهرا را برداشت و گفت:" این بار هم مثل دفعه ی قبل گل کاشته ای؟" زهرا نشنید که معلم چه گفت. او فقط دفترش را نگاه می کرد و نه جز آن را. معلم دفتر زهرا را روی میز گذاشت. رو به بچه ها کرد و گفت:"بچه ها! زهرا خیلی پیشرفت کرده است. این بار نمره دیکته اش هجده شد. برایش دست بزنید"

و زهرا اما، اول نشست و بعد اشک هایش ریخت و بعد سرش را روی میز گذاشت و زار زار گریه کرد. معلم بالای سر او آمد دستش را روی مقنعه رنگ و رو رفته ی او گذاشت و گفت:"تو از خوشحالی گریه می کنی یا از ناراحتی؟" هق هق زهرا هنوز ادامه داشت...

زنگ آخر به صدا درآمد. همه رفتند جز زهرا که سر بر نیمکت داشت و معلم که خود را با دفترهای دیکته مشغول کرده بود.

- زهرا به من بگو چه شده است.

- خانم اجازه. اجازه ما(اشک هایش دوباره سرازیر شد). ما باید بیست می گرفتیم. آقاجانمان گفته...

و زهرا همه چیز را گفت. معلم سر پائین انداخته بود و با نوک کفش آرام به پایه های نیمکت می زد.ناگهان به سمت میزش رفت. دفتر را برداشت و چیزی روی آن نوشت. او در دفتر زهرا به جای هجده، بیست گذاشته بود. وقتی زهرا دفتر را دید، دیگر معلم نفهمید چه شد. و زمانی به خود آمد که دست های کوچک زهرا محکم او را می فشردند و لب های زهرا تند تند صورتش را می بوسید. هنوز خود را با این صحنه وفق نداده بود که دید تنها در کلاس ایستاده است. خواست از کاری که کرده بود خوشحال شود اما ناگهان یاد غذاهای مانده ای افتاد که دیروز یکجا بیرون ریخته بود...

زهرا دفتر دیکته و مدادها در یک دستش و پلاستیک وسایلش در دست دیگر تا خانه دوید.

-          آقاجان! آقاجان! ننه!

آقاجان پیت نفت را زمین گذاشت به سمت او برگشت و گفت:"چه خبره داد می زنی بچه زابرا می شه"

-     "آقا جان بیست گرفتم. به خدا. به جون ننه. خود خانم معلم واسم بیست گذاشت. ببین! اول بیست نداده بود اما وقتی گفتم اگه بهم بیست بده واسمون پلو می خرین، خودش نمره م رو بیست کرد. به خدا راست می گم آقاجون."

پدر کنده را روی بقیه کنده ها انداخت. توی صورت زهرا نگاه کرد و گفت: "تو به معلمت گفتی...تو غلط کردی گفتی ذلیل مرده. تو رو میفرستم درس بخونی یا بدبختی هامون رو برای دیگران بگی... تو رو..."

صدای سیلی محکم پدر نگذاشت بقیه حرف شنیده شود و صدای خوردن سر زهرا به دیوار از آن هم بلندتر بود... صورت آقاجان از عصبانیت می لرزید. بعد حیرت آمیخته با وحشت، تمام وجودش را گرفت. زهرا بی حرکت روی زمین افتاده بود. آقاجان خم شد دست به گونه های زهرا زد. نه! زهرا تکان نخورد. دست زهرا را کشید. نه! بغلش کرد. نه! داد زد. دوید. گریه کرد. داد زد. دوید...

 

آنچه دل عده ای را آتش می زد این بود که مادر، شکسته تر از هر روز دیگر، پشت سر جنازه زهرا برنج می پاشید. که دختر او آرزوی "بزرگ" پلو خوردن را با خود برد.....

 

...

منبع داستان محفوظ... 

  • مهدی دوست محمدیان
۰۷
مرداد

بدنم خسته...گنهم سنگین... ره طولانی... چه کنم یارب؟!

دل آلوده... شده از وحشت... یم طوفانی... چه کنم یارب؟!

زه سیه کاری... شده روزم چون... شب ظلمانی... چه کنم یارب؟!

تویی از حال دل من آگاه، بک یا الله، بک یا الله....

بک یاالله، بک یاالله، بک یاالله، بک یاالله....

به رسول الله و آن خونی که روان شد از رخ نکویش

به علی و گریه­ ی شبها و دل خون و ناله ­ی یاهویش

به همان زهرا که در خانه سپر مولا شده بازویش

به تن صد پاره ­ی ثارالله، بک یاالله، بک یاالله.....

بک یاالله، بک یاالله، بک یاالله، بک یاالله....


...

..

.

التماس دعای فراوان



  • مهدی دوست محمدیان